هنر متعالی،محاکات،آفرینش
هنر متعالی،محاکات،آفرینش |
![]() |
دسته بندی | پژوهش |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 24 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 11 |
هنر متعالی،محاکات،آفرینش
چکیده:
بحثی که از نظرتان میگذرد، در سطحی کلی و نظری به بررسی مفهوم هنر متعالی در کنار مفاهیم محاکات و آفرینش میپردازد. این بحث ممکن است در مطالعات موردی مربوط به شاخههای مختلف هنر مورد استفاده قرار گیرد. بهنظر میرسد مفهوم هنر متعالی در سطحی کلی و ورای شاخههای منفرد هنر، حامل ویژگیهای مشترکی است که در حوزههای مختلف فعالیت هنری به اشکال گوناگون تجلی عینی مییابد.
1ـ محاکات (تقلید)
بنا ندارم در این مختصر همهی آن چه را که پیشینیان از افلاطون و ارسطو به این سو در باب ارتباط میان هنر و محاکات گفتهاند، بازگو کنم و فرض را بر این میگذارم که مخاطبان کموبیش با این مفهوم و آنچه در موردش گفته شده است، آشنایند.
میگویند «هنر محاکات است»، اما افلاطون این محاکاترا در انتقال شناخت واقعی ناتوان میداند، زیرا آن را تقلیدی از تجلی احساسات بهشمار میآورد که انعکاس مُثُل است و نتیجه میگیرد که هنرمند مقلد دو مرحله از حقیقت فاصله دارد. او در رسالهی ایون نتیجه میگیرد که شاعر بر مبنای دانش مطمئنی عمل نمیکند و کارش نه مبتنی بر فن (تخنه) است و نه دانش مکتسب (اپیستمه). افلاطون سرانجام در رسالهی فایدروس نوعی جذبهی غیبی را به این مهارت (سرایش شعر) نسبت میدهد. شاپلن فرانسوی (1635) تحت تأثیر خردگرایی دکارتی، مفهوم تقلید را نوعی بهکمالرساندن واقعیت طبیعی میدانست. گوتشد (1715) نیز بههمین منوال مینویسد: «مسئلهی تقلید نیز شرایط خاص خود را داراست: آنچه طبیعی است، در ذات خود زیبا است؛ پس اگر هنر بخواهد زیبایی را پدید آورد، باید به تقلید از طبیعت بپردازد.»
هنر محاکات است؛ این محاکات میتواند تقلید آفریدهی ازپیشموجود باشد و همچنین تقلید فرایند آفرینش. اولی هنری دورانی و با تاریخ مصرف به دست میدهد و دومی هنری متعالی و ماندگار
همانطور که در ابتدا گفته شد، قصد بررسی دیدگاههای مختلف را در مورد محاکات ندارم. نمونههای بالا را بهاصطلاح نمونهوار انتخاب کردم تا زمینهای برای ورود به بحث خود باز کرده باشم. آنچه در این دیدگاهها، با وجود همهی تفاوتهایشان، به چشم میخورد، این است که بههررو هنرمند از جهان تقلید میکند. حال آنکه افلاطون معتقد است هنرمند در این تقلید نمیتواند به شناخت واقعی دست یابد و بر مبنای دانش مطمئنی عمل کند ولی ارسطو از امکان خلاقهبودن و مثبتبودن این تقلید سخن میگوید و دیگران هم حرف از این میزنند که طبیعت زیبا است و هنرمند هم اگر بخواهد زیبایی را بیافریند، چارهای جز تقلید از آن ندارد. درهمهحال، یک جهان واقعی و طبیعی (و زیبا) وجود دارد که هنر در غایت خود و در موفقیتآمیزترین تجلیاش قاعدتاً باید به آن نزدیک شود. در یک سوی این پیوستار تقلید از جهان، افلاطون است که هنر را با معیارهای علم میسنجد و ایراد میگیرد که نمیتوان با آن به دانش مطمئن دست یافت و درنتیجه کاذبش میداند و آن را تحقیر میکند و اخراج شاعران را از مدینهی فاضله میخواهد؛ و در سوی دیگر پیوستار، آنها که کمال در زیبایی را کمال در تقلید از طبیعت میدانند. ولی آیا هنردراساس تقلید است و اگر آری، تقلید از چیست؟
آری هنر محاکات است؛ این محاکات میتواند تقلید آفریدهی ازپیشموجود باشد و همچنین تقلید فرایند آفرینش. اولی هنری دورانی و با تاریخ مصرف به دست میدهد و دومی هنری متعالی و ماندگار. مصداقی که برای هنر به مفهوم نخست درنظر گرفته میشود، واقعیت مادی جهان خارج است که سنجشپذیر و محکزدنی است. به این مفهوم، هنرمند زمانی موفق تلقی میشود که تصویری نزدیک به اصل (اصل مفهومی مقرر و ازپیشدادهشده است، مثلاً طبیعت) ارائه دهد. این نقاشی چقدر شبیه اصل است؟ این داستان چقدر به واقعیت نزدیک است؟ این فیلم پیامش چیست؟ و سؤالاتی از این دست، در این برداشت از هنر، مبنای سنجش یا به عبارتی «نقد»اند. بدیهی است در چنین رویکردی ارزش واقعی به اصل داده میشود و هنر به نوعی بدل اصل تلقی میگردد، که در بهترین حالت میتواند نزدیک به اصل باشد. این رویکرد در بدترین حالت خود به هنر نیز از منظر علوم تجربی مینگرد و بهانه میگیرد که هنر نه دانشی است مطمئن و نه شناختی واقعی به دست میدهد.
هنر رئالیستی و حماسی به این مقوله تن میدهد. حماسهپرداز و همچنین راوی واقعیتها در مقام گوینده (آفریننده) قرار ندارد، بلکه شنیدههای خود را بازگو میکند؛ یعنی به عبارتی خود شنونده است. به بیان دیگر، او نمیآفریند؛ از آفریده تقلید میکند. او آفریده را، آنچه سینهبهسینه نقل شده است، بازگو میکند. (ناگفته نماند که ما غایت سبک رئالیستی و همچنین حماسهسرایی را درنظر داریم؛ کم نیستند هنرمندانی که با دخالت تخیل فعال و خلاق، از دل آنچه شنیده یا دیدهاند و از دل روایت، جهانی متفاوت و منحصربهفرد خلق میکنند.) در بدترین حالت، این نوع «هنر» به ابتذال، سطحینگری، شعارگرایی، پیامگرایی و کلیشهگرایی منتهی میشود و حتی اگر آن کلیشهها نشانههایی دینی باشند، هیچ از سطحینگری آنچه تولید شده است و از تقلیدگری غیرخلاق آن نمیکاهد.